شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

آخرین روزهای منو پسرم

پسر عزیزم امشب منو بابایی کلی از اتاقت و وسایلهای قشنگت فیلم و عکس گرفتیم و منو بابایی برات تو فیلم حرف زدیم از لحظات زیبای با تو بودن(وقتی تو دل مامانی بودی)گفتیم،وسایل و لباسهای قشنگتو بهت نشون دادیم و گفتیم که چقدر بی تاب دیدن روی ماهت هستیم. خواستیم با این کار یادگاری کوچکی از ما داشته باشی که وقتی بزرگ شدی با لذت بهشون نگاه کنی. یکی از این عکسهارو هم(که تو هنوز تو دل مامانی هستی) به یادگار تو وبلاگت گذاشتم. شاهزاده پاییزی ما بیا و پاییز ما رو بهاری کن،پاییز امسال ما با و جود تو، قشنگترین و بیادماندنی ترین پاییز عمرمان خواهد بود. ...
30 مهر 1391

باز هم سونوگرافی!

سلام پسر کوچولو عزیز مادر امروز باز دکتر بودیم آخه خانم دکتر بخاطر فشارم گفت بجای هفته ای یکبار باید هفته ای دوبار بیای پیشم.امروز که رفتیم پیش خانم دکتر مهربون فشارمو که گرفت گفت هنوز فشارت یکم بالاست(فشارم 13روی 8بود)برام یه سونوگرافی از ریه هات و نوار قلب تو گل پسری نوشت تا مطمئن بشه آیا اونجا حالت خوب خوبه؟ گفت اگر خدای نکرده مشکل داشته باشی دیگه تعلل لازم نیست و باید زودی بپری بغل مامانی. باز هم مثل چندروز پیش همه شوکه شدن ولی من همچنان آروم و ریلکس بودم عصری با بابا محسن رفتیم سونوگرافی.اول نوار قلبت رو گرفتن که پسر ناقلای من هرکاری میکردم تکون نمی خوردی،حتی بابا محسن رفت کاکائو خرید...
26 مهر 1391

شوک

  سلام شیرین عسلم مامانی باز امروز دچار یک شوک شدیم میدونی چی شد دیگه! برات می نویسم تا یادگاری بمونه که بدونی هر لحظه با تو بودن پر از خاطرات کوچک و بزرگ این چنینی بود. امروز صبح وقت دکتر داشتم برای بررسی وضعیت تو،وقتی خانم دکتر فشارمو گرفتن فشارمو 14روی 9 بود و این اصلا خوب نبود چون مامانی فشار زن باردار باید حداکثر 12روی 8 باشه چون برای نی نی کوچولوش ضرر داره. خانم دکتر بالافاصله برام آزمایش اورژانسی دفع پروتین در ادرار نوشت و گفت اگر جواب مثبت باشه طی امشب یا فردا باید پسری بدنیا بیاد و ختم حاملگی باید بشه  البته گفت خداروشکر شما دیگه برای خودت مردی شدی(یعنی نارس به حساب نمیای)...
24 مهر 1391

دلواپسی های مادرانه از جنینی تا.....

    سلام آرام جانم پسرم امروز مامانی رو حسابی ترسوندی!حتما خود شیطونتم میدونی چیکار کردی! امروز یکم داشتم به نظافت خونه مخصوصا اتاق تو نازنینم می رسیدم(آخه امشب دیگه سرویس چوبتو میارن )چندساعتی که برای خودم مشغول بودم و از تو غافل یکدفعه به خودم اومدم متوجه شدم تو از 6صبح تا حالا تکون نخوردی و اون موقع هم ساعت نزدیک12 ظهر بود نمیدونی پسرم دنیا رو سرم خراب شد .حالم خیلی بد شد برای آرامش خودم کمی قرآن خوندم بعدشم یه کاکائو خوردم و آروم به پهلوی چپ دراز کشیدم تا مواد قندی بهت برسه حس کردم شاید گرسنه ای که تکون نمی خوری ولی من صبحانه خورده بودم.باز پیش خودم فکر کردم نکنه سردت شده آخه پوست شکمم سرد  ...
22 مهر 1391

هوای ابری.مامان ابری

    سلام سلام صدتا سلام به گل پسرم قندعسلم آرتینم امروز مامانی خیلی تنهایی تو خونه حوصلش سر رفته بود .یه جوری دمق بود حوصله انجام هیچ کاریم نداشت تا خودشو سرگرم کنه. تا اومدن بابایی هم که خیلی مونده بود.هوا هم ابری و دلگیر بود.    و این حال مامانو بدتر می کرد(تو دلش همش آرزو می کرد کاش تو گل پسری الان بودی باهات بازی می کرد). مامانی تصمیم گرفت تا خودشو یه جور سرگرم کنه رفت تو اتاقت یکم به تزئینات داخلی اتاقت رسید(نصب یه سری عروسک روی در و دیوار)آخه هفته آینده قراره سرویس چوبتو بیارن اتاقت هنوز آماده نیست گل پسری.   بعد این کارم بازم ماما...
18 مهر 1391

بازدید از اتاق زایمان

دوباره سلام ماهکم عزیز دلم امروز بیمارستان یه تور گذاشته بود(بازدید از اتاق تولد نی نی گولوها).باهم رفتیم خیلی باحال بود پسرم. اتاقی های خصوصی کاملا مجهز،زیبا و شیک.مخصوصا تصویر دیوار اتاق ها که تصویر اعماق دریا بود پر از ماهی و گیاهان مختلف با رنگ آرامش بخش آبی (به قول یکی ار مامان ها شبیه مهدکودک بود) با دیدن اونجا واقعا حس خوب و قشنگی بهم دست داد رفتم به عالم رویا خودمو اونجا دیدم و لحظه ای که تو در اون اتاق متولد شدی و منم تو رو غرق بوسه می کنم حتی بابا محسن رو هم تصور کردم که پشت اتاق منتظره تا بهش بگن پسر خوشگلت بدنیا اومد و اونم به حامل این خبر مژدگانی بده مامانت خیلی...
16 مهر 1391

آخرین سونوگرافی

  سلام فرشته زمینی مامان سمیه و بابا محسن پسر شیرین تر از عسلم امروز دوباره چهره نازتو،تک تک اعضای بدنتو دیدم.گل زیبای من چقدر ماه بودی نه زیباتر از ماه بود داشتی انگشت کوچولوتو می خوردی مامان فدای انگشتاتت فدای تمام اعضای بدنت که تماما از پوست،گوشت و خون منی. آرتینم جونم به جونت بستست پسرم.تو و بابایی بزرگترین هدایای الهی من هستین اگر شماها نباشین می خوام دنیا هم نباشه.هزار ماشاالله گلم که حسابی بزرگ شده بودی.ماه پیش همش ١کیلو٦٠٠ بودی الان شدی ٢کیلو ٧٠٠گرم(فتبارک الله احسن الخالقین).چی بگم پسرم که این حس مادری با هیچ حسی قابل مقایسه نیست(خدایا شکرت که نعمت مادر شدن رو از من محروم نکردی).پسرم داشت...
15 مهر 1391

علت انتخاب نام آرتین

پسرم می خوام برات بگم چه جوری شد ما نام آرتین رو برات انتخاب کردیم:     یک روز بعد از اتمام ساعت کاریم(آخه مامان قبلا سرکار می رفت)به محسن زنگ زدم که شب من خونه نمیام میرم خونه مامانم آخه دلم براشون تنگ شده بود می خواستم برم شبو اونجا تنهایی بمونم چون وسط هفته بود و بابا محسن نمی تونست بیاد آخه خونه ما یکم فاصلش با خونه مامانی زیاده بعدشم اون موقع ما هنوز ماشین نداشتیم به یمن ورود تو ماشین خریدیم. (قربون سید پسر خوش قدمم برم )   جونم برای گل پسرم بگه که اون شب که یه شب گرم تابستونی بود و تو هنوز تو دل مامانی نبودی هنوزم هیچ تصمیمی برای اومدنت نداشتیم ،دایی رضا داشت کشتی کج...
13 مهر 1391