هوای ابری.مامان ابری
سلام سلام صدتا سلام به گل پسرم قندعسلم
آرتینم امروز مامانی خیلی تنهایی تو خونه حوصلش سر رفته بود .یه جوری دمق بود حوصله انجام هیچ کاریم نداشت تا خودشو سرگرم کنه.
تا اومدن بابایی هم که خیلی مونده بود.هوا هم ابری و دلگیر بود.
و این حال مامانو بدتر می کرد(تو دلش همش آرزو می کرد کاش تو گل پسری الان بودی باهات بازی می کرد).
مامانی تصمیم گرفت تا خودشو یه جور سرگرم کنه رفت تو اتاقت یکم به تزئینات داخلی اتاقت رسید(نصب یه سری عروسک روی در و دیوار)آخه هفته آینده قراره سرویس چوبتو بیارن اتاقت هنوز آماده نیست گل پسری.
بعد این کارم بازم مامان بیکار شد میدونی مامانی چیکار کرد رفت سراغ گهواره کوچولوت یه عروسک گذاشت توش برات لالایی خوند باهات حرف زد و گریه کرد(گریه شوق بود مامانی نگران نباش.عکس گهوارتم ابتدای پست برات گذاشتم).
بعدش باهم بستنی خوردیم(فکر کنم هوس بستنی شکلاتی کرده بودی چون بعد خوردنم حسابی ورجو ورجه کردی معلوم بود خیلی از مزش خوشت اومده،الهی من فدات بشم)بعد از همه این کارا حال مامان خداروشکر خیلی بهتر شد.
پسرم فهمیدم بعد بابایی تو نیرو بخش زندگی منی،تو امید منی،وجودت باعث شادی روح و جسم منه،بی صبرانه منتظر ورودتم ای شاهزاده پاییزی من.