شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

سهل انگاری مامان

پسرم امروز کلی خداروشکر کردم ،میدونی چرا ؟با رویی خجل برات تعریف می کنم: ظهر بود از خواب بیدار شدی بهت می می دادم دوباره خوابیدی گذاشتمت روی کاناپه و رفتم آشپزخونه کتری رو روشن کنم همینطور که داشتم آب تو کتری می ریختم یک لحظه ندای تو درونم گفت برو به آرتین سر بزن.تا اومدم تو پذیرایی دیدم از خواب بیدار شدی و دمر شدی و لبه کاناپه قرار گرفتی(کمتر از ١دقیقه ازت غافل شدم) فقط داد زدم گفتم یا ابوالفضل و سراسیمه دویدم طرفت و اشک تو چشمام حلقه زد.غرق بوست کردم و خداروشکر کردم و خودمو سرزنش می کردم چرا با وجود اینکه از دیشب دیگه دمر میشی(آخه یک لحظه این موضوع را از یاد بردم بعدشم تو تازه خوابیده بودی فکر نمی کردم بالافاصله بیدار...
11 بهمن 1391

دمر شدن آرتین جونی

پسر گلم دیشب کلی منو بابا محسن رو خوشحال کردی،حتما می پرسی چرا؟الان برات می گم نباتم:   دیشب بعد اینکه پوشاکتو از تنت درآوردم ،گذاشتم یکم در همون حال روی تشک تعویضت بازی کنی(همیشه قبل اینکه پوشاک جدیدت  کنم چند دقیقه ای بدون پوشاک میذارمت،تو هم خیلی دوست داری و تا می خوام اینکارو کنم متوجه میشی و لبخند میزنی بعدشم کلی دست و پا میزنی و صدا از خودت در میاری قربونت برم میدونم خیلی سخته چند ساعت مای بی بی شدن اما چاره ای نیست گلکم)من و بابا هم داشتیم با هم حرف میزدیم که یکدفعه دیدیم تو داری تلاش می کنی دمر بشی و بالاخره بعد چند دقیقه کامل دمر شدی و تو اون حال دستتم می خوردی ولی زیاد نمی تونی تو اون حالت بمونی و خسته ...
11 بهمن 1391

ترانه ای برای آرتینم

پسرم این ترانه رو وقتی تو،تو دل مامان بودی و تکون می خوردی دست میذاشتم روی شکمم برات می خوندم الانم تورو می نشونم روی پاهام دستاتو با دستام می گیرم و بالا و پایینت می کنم و برات می خونمش تو هم خیلی خوشت میاد و همش می خندی و از خودت صدا در میاری.قربونت برم که اینقدر شیرینی که شیرین ترین عسلهای دنیا هم در برابر تو تلخ هستند.   یه پسر دارم شاه نداره    از خوشگلی تا نداره   به کس کسونش نمیدم     به همه کسونش نمیدم                            &...
10 بهمن 1391

سیر رشد آرتین جونی(بگو ماشاالله)

بدو تولد(وزن:٣،٣٠٠کیلوگرم       قد:٥١سانتیمتر          دور سر:٣٥سانتیمتر) پایان یک ماهگی(وزن:٤،٤٠٠کیلوگرم  قد:٥٣سانتیمتر دورسر:٣٨،٣سانتیمتر) پایان دو ماهگی(وزن:٦،٢٠٠کیلوگرم  قد:٥٧،٥سانتیمتر دور سر:٤٠سانتیمتر) پایان سه ماهگی(وزن:٧،٢٠٠ کیلوگرم قد:٦٤سانتیمتر دورسر:٤١،٥سانتیمتر) خدایا هزاران بار شکر گفتن به درگاهت کم است برای این هدیه گرانبهایی که به ما عطا کردی و شکر فراوان بابت نعمت سلامتی که به فرزندم عطا کردی.   ...
9 بهمن 1391

میلاد نور مبارک

سید کوچولوی من میلاد جدت محمد مصطفی(ص)را به تو عزیزتر از جانم،بابا محسن،تمامی سیدها ، دوستان خوبم و همه مسلمانان جهان تبریک می گویم. نبات مامان امیدوارم جدت همیشه حافظ جانت باشه و زیر سایه ایشان همواره شاد و موفق زندگی کنی (آمین).   راستی پسرم این لباس رو مامان بزرگ نیره از کربلا برات خریده چون سایزش بزرگ بود قسمت نشد محرم تنت کنم. ...
8 بهمن 1391

ورود به 4ماهگی

پسر شیرینم 3ماه با تو بودیم و این 3ماه مثل برق و باد گذشت ،این 3ماه سراسرخاطره بود چه تلخ چه شیرین اما این را بدان 4سالی که بدون تو  با بابا محسن زندگی کردیم و روزهای خوشی را گذراندیم به پای خوشیهای که با تو داشتیم نمی رسه واقعا که پدر و مادر شدن سخت ترین شیرینی دنیاست،دوستت داریم خوشگلم.   ...
8 بهمن 1391

دردونه مامان سمیه

سلام عشق مامان 5شنبه شب خونه مامانی مهمونی بود و همه فامیل من دور هم جمع بودن تو گل سرسبد مجلس بودی دست به دست همه می چرخیدی و همه درباره چهره نازت نظر میدادن،یکسری می گفتن شبیه دایی رضا هستی، یکسری دیگه می گفتن شبیه بابا محسنی، یک عده می گفتن شبیه منی،یک عده اندکم می گفتن شبیه دختر خاله هاتی،خلاصه اینکه همه از دیدن تو لذت می بردن(درست گفتن اگر تو مجلسی بچه باشه غیبت در اون مجلس نیست) و می گفتن ماشاالله بزرگ شدی تو هم حسابی براشون لبخند میزدی و صدا از خودت در میاوردی(قربون تو پسر نازم)کل جمعیت از تو خوششون اومده بود و می گفتن پسر دوست داشتنی و زیبایی هستی و ازم خواستن همون جا برات اسپند دود کنم و صدقه کنار بذارم.بالاخره طبق...
7 بهمن 1391