سهل انگاری مامان
پسرم امروز کلی خداروشکر کردم ،میدونی چرا ؟با رویی خجل برات تعریف می کنم: ظهر بود از خواب بیدار شدی بهت می می دادم دوباره خوابیدی گذاشتمت روی کاناپه و رفتم آشپزخونه کتری رو روشن کنم همینطور که داشتم آب تو کتری می ریختم یک لحظه ندای تو درونم گفت برو به آرتین سر بزن.تا اومدم تو پذیرایی دیدم از خواب بیدار شدی و دمر شدی و لبه کاناپه قرار گرفتی(کمتر از ١دقیقه ازت غافل شدم) فقط داد زدم گفتم یا ابوالفضل و سراسیمه دویدم طرفت و اشک تو چشمام حلقه زد.غرق بوست کردم و خداروشکر کردم و خودمو سرزنش می کردم چرا با وجود اینکه از دیشب دیگه دمر میشی(آخه یک لحظه این موضوع را از یاد بردم بعدشم تو تازه خوابیده بودی فکر نمی کردم بالافاصله بیدار...
نویسنده :
مامان سمی
16:22