شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

اندر احوالات مامانی در روزهای پایانی

سلام عشق مامان این روزهای پایانی هم به لطف خدا دارن سپری میشن و حال منم خداروشکر خوب خوبه.چندروز پیش عروسی بودیم یادت که میاد پسرم تو اصلا تکون نمی خوردی!فکر کنم داشتی از موزیک و رقص میهمانان لذت می بردی.   همه فامیل با دیدنم ازم می پرسیدن پسر طلا کی میاد وکلی قربون صدقت می رفتن.الهی من فدات بشم که نیومده اینهمه عزیزی.مادر داماد(عمه ام)گفت انشاالله عروسی پسرت کلی با گفتن این جمله خندیدم   چون تصور می کردم مادرشوهر شدم.کلی هم هوای منو داشتن بارداری این حسنم دارها که همه مواظبتن. کلاسهای آموزشی که بیمارستان گذاشته رو هم دارم شرکت می کنم   خیلی مفیدن چون من که تجربه بچه داری ندا...
10 مهر 1391

یا ضامن آهو

پسر  قشنگم امشب شب تولد آقام امام رضاست.مامانی منو بابات خیلی امام رضارو دوست داریم من که هربار اون گنبد طلا رو تو تلویزیون می بینم دلم پر می کشه به اونجا و اشک می ریزیم آخه عاشقشم.خداروشکر از وقتی منو بابایی ازدواج کردیم هرسال آقا مارو طلبیده و به پابوسش رفتیم.امسال خرداد هم که مشهد بودیم تو خوشگل پسر هم باهام بودی و از طرف توام به آقا سلام دادم و به آقا گفتم انشاالله سال بعد آرتینی خودش میاد پابوست آقا جونم.از آقا خواستم که حافظت باشه و حافظ همه نی نی ها و همه زنهایی که در حسرت مادرشدن هستن رو از این نعمت محروم نذاره.راستی مامانی اون موقع تو حرم یه نی نی خوشگل که پسرم بود حدود ٣ماهه دیدم خیلی شیرین و دوست داشتنی بود اونجا بود ک...
6 مهر 1391

شمارش معکوس

    سلام پسر قشنگم امروز اول مهره بالاخره پاییز با تمام قشنگیهاش با خزان زیباش از راه رسید(مامانی عاشق لگد کردن برگ درختان خزان زده زیر پاهاش و شنیدن صدای خش خش اونهاست)   راستش پسرم همیشه دوست داشتم بچه ای داشته باشم که متولد پاییز یا بهار باشه و خدا نیز این خواستمو اجابت کرد(آخه منو بابایی هردو متولد بهاریم و پاییز هم برام همیشه حس خوب به همراه داشت)خدایا ازت ممنونم و عاشقانه دوستت دارم.وقتی سوم اسفند سال ١٣٩٠متوجه حضور زیبای تو در وجودم شدم رسیدن به فصل پاییز برام خیلی دور از دسترس بود اما واقعا این ٩ماه زود گذشت، لطف خداوند بود که بارداری خوبی داشتم.اما دیگه به پایان راه نزدیک می...
1 مهر 1391

دوباره روی ماهتو دیدم

پسر قشنگم دیروز منو بابایی تورو از طریق تصویر سونوگرافی دیدیم.حسابی برای خودت شیطونی می کردی و ماشاالله بزرگ شده بودی.خداروشکر پسرم همه چیزت سالم و طبیعی بود فقط یه کوچولو وزنت از حد طبیعی کم بود که دکتر گفت باید استراحتمو بیشتر کنم تا تو بیشتر وزن بگیری.منو ببخش پسرم که با فعالیت بیش از حد باعث شدم کمتر وزن بگیری آخه مامانی اصلا تنبلی رو دوست نداره.اما از این به بعد بیشتر حواسمو جمع می کنم تا این ١ماه ونیم باقی مونده حسابی تپل مپل بشی. عاشقتیم گل پسرم. ...
27 شهريور 1391

قصه نی‌نی تنبل

نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد. مامان حواسش به گنجشک نبود. هی صدا می زد نی نی بیا دیگه چرا وایسادی؟ نی نی با انگشتش گنجشکو به مامان نشون داد ولی مامان بازم گنجشکو ندید . مامان خسته شد و گفت وای نی نی چرا راه نمیای خسته شدم. گنجشک پرید و رفت . نی نی دوباره دنبال مامان راه افتاد . نی نی چند قدم بدو بدو رفت ولی یه دفعه یه سنگ کوچولو رفت توی کفشش. نی نی وایساد و دیگه راه نرفت .مامان دست نی نی رو ...
9 شهريور 1391

دل نوشته 2

پسرم در این دنیای بزرگ آدمها خیلی فرق کردن ،دنیا پر شده از تزویر،دروغ و نیرنگ.آدمها به فکر منافع شخصی خودشون هستن به ظاهر به رویت می خندن اما وقتی پای نفع یا ضرری به میان میاد ذات واقعی خودشونو نشون میدن.آدمها فقط به فکر گذران روزها هستن و اینکه اول به خودشون تو این دنیا خوش بگذره بعد دیگری.البته گاهیم تو دلشون شاید آهی برای دیگری بکشنن اما فقط آهی بیش نیست.گاهی اوقات تاسف می خورم بر این بندگان خدا که سخت غرق دنیا و تعلقات آن هستن و غافل از اینکه فقط برای زندگی دو روزه دنیا خلق نشده اند وقتی پای صحبتهاشون میشنی همش عجز و ناله دارن از زمونه ، جامعه ،سختی زندگی و... که اینطوری بار مسولیتی که خداوند بردوششون گذاشته رو سبک کنند.اما ب...
1 شهريور 1391

عید فطر مبارک

عید بزرگ مسلمانان بر همه دوستانم، همسرم گلم و پسر شیرینم مبارک هرچند بخاطر تو ای پسر شیرین تر از جانم نتونستم امسال روزه بگیرم اما سعی کردم اعمال این ماه رو به جا بیارم تا خداوند اجرشو نصیبم منم بکنه هرچند داشتن تو فرشته کوچک بزرگترین موهبت امسال رمضان من بود.خدایا دوستت دارم   ...
29 مرداد 1391

هیچ وقت نترس پسرم

پسرم نخواهم گذاشت پوست پاهای لطیفت زمین سخت را لمس کند نه با این پاپوشها و جورابها که برایت خریده ام بلکه جای پاهای تو همیشه روی چشمان من است. پس از سختیها هراسی به دل راه نده که من می کوشم همیشه راه را برایت هموار کنم تا خاری به پایت نرود. ...
25 مرداد 1391

شعری که بیشتر وقتها برای پسرم می خونم

می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم برم به مهمونی شاپرک ها، قصه بگم برای کفشدوزک ها (غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه)   می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم (ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست)   می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم همیشه باشم توی دشت وصحرا بدوبدوکنم توی صخره ها بازی کنم توصحراها بچرم ازاین تپّه به اون تپّه بپّرم (بره دلش می ریزه ،چون که خوراک ...
25 مرداد 1391