اندر احوالات مامانی در روزهای پایانی
سلام عشق مامان
این روزهای پایانی هم به لطف خدا دارن سپری میشن و حال منم خداروشکر خوب خوبه.چندروز پیش عروسی بودیم یادت که میاد پسرم تو اصلا تکون نمی خوردی!فکر کنم داشتی از موزیک و رقص میهمانان لذت می بردی.
همه فامیل با دیدنم ازم می پرسیدن پسر طلا کی میاد وکلی قربون صدقت می رفتن.الهی من فدات بشم که نیومده اینهمه عزیزی.مادر داماد(عمه ام)گفت انشاالله عروسی پسرت کلی با گفتن این جمله خندیدم
چون تصور می کردم مادرشوهر شدم.کلی هم هوای منو داشتن بارداری این حسنم دارها که همه مواظبتن.
کلاسهای آموزشی که بیمارستان گذاشته رو هم دارم شرکت می کنم
خیلی مفیدن چون من که تجربه بچه داری ندارم نکات جالبی راجب شیردهی،مراقبت از نوزاد،زایمان،بعدزایمان و .... توضیح میدن.خیلی هم خوش می گذره چون کلی مادر در انتظار تولد نی نی اونجا هست و با هم صحبت می کنیم.هفته بعد هم بازدید از اتاق زایمان داریم(ماما مهربون می گفت علت این بازدید اینه که استرسمون کم بشه و ببینیم اتاق زایمان یه دخمه ترسناک نیست خیلی هم زیباست)
بعدشم متوجه شدم نیازی نیست هیچ ساک شخصی برای تو گل پسری و خودم ببندم چون بیمارستان تمام وسایل رو خودش میده.
انشاالله که این چند هفته باقی مونده هم به خیر و خوشی تموم بشه(همونطور که تا الان گذشته)
راستی انشاالله هفته آینده دیگه اتاق خوشگلتو می چینیم آخه مامانی و بابایی(مامان و بابای خودم)چند تا مراسم عروسی دعوت بودن حسابی سرشون شلوغ بود و فرصت نکردیم مابقی کم و کسریها رو برات تهیه کنیم.اما خاله جون پرده اتاقتو دوخت و بهم داد خیلی خوشگله دست خاله درد نکنه.انشاالله که به شادی و خوشی ازشون استفاده کنی و ازشون خوشت بیاد.