شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

بازدید از اتاق زایمان

دوباره سلام ماهکم عزیز دلم امروز بیمارستان یه تور گذاشته بود(بازدید از اتاق تولد نی نی گولوها).باهم رفتیم خیلی باحال بود پسرم. اتاقی های خصوصی کاملا مجهز،زیبا و شیک.مخصوصا تصویر دیوار اتاق ها که تصویر اعماق دریا بود پر از ماهی و گیاهان مختلف با رنگ آرامش بخش آبی (به قول یکی ار مامان ها شبیه مهدکودک بود) با دیدن اونجا واقعا حس خوب و قشنگی بهم دست داد رفتم به عالم رویا خودمو اونجا دیدم و لحظه ای که تو در اون اتاق متولد شدی و منم تو رو غرق بوسه می کنم حتی بابا محسن رو هم تصور کردم که پشت اتاق منتظره تا بهش بگن پسر خوشگلت بدنیا اومد و اونم به حامل این خبر مژدگانی بده مامانت خیلی...
16 مهر 1391

آخرین سونوگرافی

  سلام فرشته زمینی مامان سمیه و بابا محسن پسر شیرین تر از عسلم امروز دوباره چهره نازتو،تک تک اعضای بدنتو دیدم.گل زیبای من چقدر ماه بودی نه زیباتر از ماه بود داشتی انگشت کوچولوتو می خوردی مامان فدای انگشتاتت فدای تمام اعضای بدنت که تماما از پوست،گوشت و خون منی. آرتینم جونم به جونت بستست پسرم.تو و بابایی بزرگترین هدایای الهی من هستین اگر شماها نباشین می خوام دنیا هم نباشه.هزار ماشاالله گلم که حسابی بزرگ شده بودی.ماه پیش همش ١کیلو٦٠٠ بودی الان شدی ٢کیلو ٧٠٠گرم(فتبارک الله احسن الخالقین).چی بگم پسرم که این حس مادری با هیچ حسی قابل مقایسه نیست(خدایا شکرت که نعمت مادر شدن رو از من محروم نکردی).پسرم داشت...
15 مهر 1391

علت انتخاب نام آرتین

پسرم می خوام برات بگم چه جوری شد ما نام آرتین رو برات انتخاب کردیم:     یک روز بعد از اتمام ساعت کاریم(آخه مامان قبلا سرکار می رفت)به محسن زنگ زدم که شب من خونه نمیام میرم خونه مامانم آخه دلم براشون تنگ شده بود می خواستم برم شبو اونجا تنهایی بمونم چون وسط هفته بود و بابا محسن نمی تونست بیاد آخه خونه ما یکم فاصلش با خونه مامانی زیاده بعدشم اون موقع ما هنوز ماشین نداشتیم به یمن ورود تو ماشین خریدیم. (قربون سید پسر خوش قدمم برم )   جونم برای گل پسرم بگه که اون شب که یه شب گرم تابستونی بود و تو هنوز تو دل مامانی نبودی هنوزم هیچ تصمیمی برای اومدنت نداشتیم ،دایی رضا داشت کشتی کج...
13 مهر 1391

اندر احوالات مامانی در روزهای پایانی

سلام عشق مامان این روزهای پایانی هم به لطف خدا دارن سپری میشن و حال منم خداروشکر خوب خوبه.چندروز پیش عروسی بودیم یادت که میاد پسرم تو اصلا تکون نمی خوردی!فکر کنم داشتی از موزیک و رقص میهمانان لذت می بردی.   همه فامیل با دیدنم ازم می پرسیدن پسر طلا کی میاد وکلی قربون صدقت می رفتن.الهی من فدات بشم که نیومده اینهمه عزیزی.مادر داماد(عمه ام)گفت انشاالله عروسی پسرت کلی با گفتن این جمله خندیدم   چون تصور می کردم مادرشوهر شدم.کلی هم هوای منو داشتن بارداری این حسنم دارها که همه مواظبتن. کلاسهای آموزشی که بیمارستان گذاشته رو هم دارم شرکت می کنم   خیلی مفیدن چون من که تجربه بچه داری ندا...
10 مهر 1391

یا ضامن آهو

پسر  قشنگم امشب شب تولد آقام امام رضاست.مامانی منو بابات خیلی امام رضارو دوست داریم من که هربار اون گنبد طلا رو تو تلویزیون می بینم دلم پر می کشه به اونجا و اشک می ریزیم آخه عاشقشم.خداروشکر از وقتی منو بابایی ازدواج کردیم هرسال آقا مارو طلبیده و به پابوسش رفتیم.امسال خرداد هم که مشهد بودیم تو خوشگل پسر هم باهام بودی و از طرف توام به آقا سلام دادم و به آقا گفتم انشاالله سال بعد آرتینی خودش میاد پابوست آقا جونم.از آقا خواستم که حافظت باشه و حافظ همه نی نی ها و همه زنهایی که در حسرت مادرشدن هستن رو از این نعمت محروم نذاره.راستی مامانی اون موقع تو حرم یه نی نی خوشگل که پسرم بود حدود ٣ماهه دیدم خیلی شیرین و دوست داشتنی بود اونجا بود ک...
6 مهر 1391

شمارش معکوس

    سلام پسر قشنگم امروز اول مهره بالاخره پاییز با تمام قشنگیهاش با خزان زیباش از راه رسید(مامانی عاشق لگد کردن برگ درختان خزان زده زیر پاهاش و شنیدن صدای خش خش اونهاست)   راستش پسرم همیشه دوست داشتم بچه ای داشته باشم که متولد پاییز یا بهار باشه و خدا نیز این خواستمو اجابت کرد(آخه منو بابایی هردو متولد بهاریم و پاییز هم برام همیشه حس خوب به همراه داشت)خدایا ازت ممنونم و عاشقانه دوستت دارم.وقتی سوم اسفند سال ١٣٩٠متوجه حضور زیبای تو در وجودم شدم رسیدن به فصل پاییز برام خیلی دور از دسترس بود اما واقعا این ٩ماه زود گذشت، لطف خداوند بود که بارداری خوبی داشتم.اما دیگه به پایان راه نزدیک می...
1 مهر 1391