شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

عشقهای زندگیم

  عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی کلام دلنشین همسرم عشق یعنی خنده شیرین پسرم   عاشقانه دوستتان دارم   ...
29 فروردين 1392

دغدغه های مادرانه

  سلام سوهان عسلی مامان.عزیز دلم می خوام برات از اتفاقات این چند روز اخیر و دلواپسیهام بگم:   چهارشنبه عصر (٢١فروردین)دایی رضا جون بعداز اداره اومد دنبال ما  تا بریم خونشون چون بابا محسن عازم سفر سیاحتی از طرف محل کارشون به چندتا از شهرهای ایران بود و این سفرش چندروزی طول می کشید،بنابراین قرار شد ما یک هفته ای خونه مامانی بمونیم تا بابا از سفر برگرده،آرتین خوشگلم تو چند روزی بود که درست شیر نمی خوردی یعنی خیلی کم می خوردی اونم بازی بازی و این منو نگران می کرد بنابراین ٥شنبه عصر(22فروردین) بردمت پیش دکترت،آقای دکتر میدانی مهربون بعد یک چکاپ کلی(البته هردفعه چکاپ کلی از تمام اعضای بدنت انج...
28 فروردين 1392

تو بهترینی,عزیزترینی

 بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است     بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند تارموی توست اما ریشه ی عمر من است   ...
18 فروردين 1392

عیدانه(اولین پست سال92)

    پ سر گلم تعطیلات نوروزی هم خداروشکربه خوبی و خوشی پایان یافت،نوروز امسال خیلی با سالهای قبل فرق داشت،چون تو کوچولوی دوست داشتنی به جمعمون اضافه شده بودی و دلهای همه رو(به خصوص من و بابا محسن) با کارها و لبخندهای شیرینت غرق شادی می کردی،همونطور که تو آخرین پست ٩١ گفتم رفتیم به شهرستان آبا و اجدادی مامان و ١٣بدر هم همون جا بودیم بین فامیلهای پدری و مادری من،خیلی خوش گذشت،خداروشکر تو هم اصلا اذیت نشدی و اصلا هم غریبی نمی کردی به خاطر همین همه تورو بغل می کردن و بهت می گفتن پسر مهربون و غرق بوست می کردن و تو هم براشون حسابی می خندیدی و وقتی هم موزیک میذاشتن و شروع به رقص می کردن تو هم حسابی ذوق می ک...
18 فروردين 1392

آخرین پست سال 1391

عشق مامان تا شروع سال جدید فقط 4 روز باقی مونده،12ماه گذشت با تمام خوشیها و ناخوشیهایش،7ماه از این 12ماه رو تو دل مامان بودی و 5ماه هم در آغوش مامان،عید91 همش به فکر عید92 بودم که تو می خوای بیای پیشمون و بالاخره عید٩٢ در حال آمدن است و تو کنارمونی(سال 92 با وجود گلی بهشتی چون تو بهترین عید ماست)،پسرم عید92هم مثل عید91  قراره بریم شهرستان(اسم شهرستان آبا و اجدادی مامانی زهرا و باباجون طارم سفلی است  همجوار رشت و استان زنجانه و ساکنینش آذری زبانن) پیش مامان بزرگها و پدربزرگ مامان به اتفاق خانواده مامانی و تمامی فامیلهای مامانی زهرا و بابا جون(مثل نوروز ٩١)یادش بخیر...
26 اسفند 1391

بازی جدید دردونه آرتین

  دردونه مامان از دیشب یه کار جدید یاد گرفتی دستهاتو بهم قلاب می کنی و بعد مشت کرده می کوبی به دهنت و با دهنت آواز سر میدی (بیشتر می گی آآآآآآآآآآآ)البته این بازی رو مامانی زهرا خونشون اولین بار با دستان خودش  برات انجام داد تو خیلی خوشت اومد و حسابی ذوق می کردی ،بعدش من و بابا محسن با دستمون آروم میزدیم به دهنت تو هم می گفتی آآآآآآآ بعداز چند روز(دقیقا از دیشب)خودت اینکارو تقلید کردی و کلی منو بابا ذوق کردیم و تعجب و از دیشب تا امروز چندبار تکرارش کردی حتی پسرم نصف شب هم که برای شیر خوردن بیدار شده بودی اینکارو با چشم بسته انجام دادی که من حسابی خندیدم(البته بیصداخندیدم چون بابا محسن خواب بود) و تورو غرق بوسه...
23 اسفند 1391

اندراحوالات هوای تهران در روزهای پایانی سال91

آرتینم تا پایان سال فقط ٨ روز باقیست،در این روزهای آخر زمستان هوا خودی نشون داده،چندروز پیش برف بارید و امروز هم از صبح هوا ابری و بارانیه گاهی اوقاتم رعد و برقهای شدیدی میزنه،ساعت حدود ٣بعدازظهرم یه تکرگ فوق العاده زیبا شروع به باریدن کرد و من و تو گل پسری هم رفتیم و از پنجره اتاقت نظاره گر این رحمت الهی شدیم و بعد هم بابا محسن بهمون ملحق شد و خانواده خوشبخت کوچکمان از چارچوب پنجره این پدیده طبیعی جو رو نظاره گر شدیم و قطعا هر کدومون در ذهنمون آرزویی کردیم چون عزیز مادر روایت هست که میگه موقع نزول باران،برف و تکرگ درهای آسمان بروی بندگان باز میشه،منکه همچین مواقعی همیشه سرمو رو به آسمان می گیرم و دعا می کنم(امیدوارم ای...
21 اسفند 1391

آرتین و آیینه بازی

گل گلخونم،آرتین جونم چند وقته شب که میشه نق میزنی علتشم نمیدونم چیه(دوست با تجربم میگه می خوای دندون دار بیاری و لثه هات درد میکنه شاید درست میگه چون  وقتی دندون گیرتو میذارم تو یخچال و میدم دستت اونقدر محم با لثه هات بهش فشار میدی)بنابراین من و بابا محسن  هرکاری می کنیم تا سرت گرم بشه،بیشتر دوست داری بغلت کنیم دور خونه بگردونیمت مخصوصا اتاقتو خیلی دوست داری وقتی جلوی ویترینت می برم کلی برای اسباب بازیهات ذوق می کنی و دست و پا براشون می زنی از موزیک هم خیلی خوشت میاد گاهیم همه عروسکهای موزیکالتو یک به یک روشن می کنم و  با دقت گوش میدی و چند دقیقه ای باهاشون سرگرم میشی،دیشب به ذهنم رسید باهات آیینه بازی کردم (از دید...
21 اسفند 1391