شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

پسر دوست داشتنی ما

اگر تمام درختان دنیا قلم شوند و تمام دریاهای جهان مرکب باز هم برای نوشتن جمله دوستت داریم پسرم کافی  نیست.تا زنده ایم عاشقانه دوستت خواهیم داشت ای بهترین و زیباترین هدیه خدا. ...
24 دی 1391

درد دلی با آرتینم

    پسر خوشگلم این مطلبی که می نویسم درد دلی با توست.عزیزکم درسته این وبلاگ متعلق به توست و اونو برای تو درست کردم تا لحظات زیبای با تو بودن را از بدو ورودت به وجودم تا زمانی که توانایی به روز کردن وبلاگت را پیدا کنی همراه با عکس ثبت کنم تا دفتر یادگاری برایت باشد ( چون آدمی فراموشکار است و ممکن است همه خاطرات شیرین با تو بودن را در آینده بیاد نیارم ) اما پیامهایی  که مامانهای دوستانت برای مطالبم و تصاویرت می گذارن برایم خیلی با ارزش هستند و ازخوندن آنها لذت می برم اما مطلبی که با عنوان روزهای خاکستری نوشتم بعد از گذشت یک هفته هیچ بازدید کننده ای نداشت یا اگر داشت بی...
23 دی 1391

روزهای خاکستری

  پسرم می خوام از این 30 روزی که گذشت بگم و اینکه چرا دیر وبلاگتو به روز می کنم و دیگه مثل سابق شرح وقایع نمیدم! همونطور که قبلا برات گفته بودم مامان بعد زایمان یکم دچار افسردگی شد و حس و حال به روز کردن و نوشتن مطلب تو وبلاگتو نداشت(بزرگ که شدی متوجه میشی این حالت بعد زایمان طبیعیه و فقط مامانت دچار این حالت نشده بوده)بنابراین تحت نظر یک دکتر مجرب شروع کردم به مداوا البته اینم بگم پسرکم که این مدت خونه مامانی بودم آخه خونه خودمون نمی تونم بمونم(چون تنها هستم و تنهایی بیماری رو تشدید می کنه)ازهمین جا قدردان زحمات پدرومادر خوبم هستم که دلسوزانه برای منو تو زحمت می کشن .درسته که خونه ماماتی به من و تو خیلی خوش می گذره ...
16 دی 1391

30روزگیت مبارک شکر مامان

  پس از گذشت یک هفته که مامانی(مان زهرا)ب ما رای مراقبت از من و تو مهمون خونمون بود به توصیه بابا محسن و مامانی تصمیم گرفتم چندروزی هم خونه مامانی بریم چندروز مبدل شد به 2هفته چون  تو را در 20روزگی ختنه کردیم و بابا محسن گفت اونجا بمونیم تا مامانم از ما بازم مراقبت کنه پسرم مامانت بعد زایمان یکم دچار افسردگی شده بود و نیاز به حمایت دیگران و محبتشون داشت. پسر قشنگم بزار برات از این 30روزی که گذشت بگم.همه دوستان و فامیل به دیدنت اومدن و هدیه های نقدی و غیر نقدی برات آوردن البته بیشتر نقدی بود چون می دونستن مامانی و باباجون تو سیسمونی چیزی برات کم و کسر نذاشتن.مامان بزرگ(نیره)برات پلاک طلای زیبا منقش به آ...
9 آذر 1391

یک هفته گذشت

  پسر گلم می خوام برات از این یک هفته ای که گذشت بگم: شب اول که بیمارستان موندیم و شب اصلا خوب نخوابیدی دائما شیر می خوردی و نق می زدی با وجود اینکه من شب قبلش اصلا نخوابیده بود(از شب تا صبح درد کشیدم تا تو دنیا بیای)اون شبم حدود 1ساعت خوابیدم.شب دوم خونه خودمون بودیم و باز هم مانند شب اول تو فقط گریه می کردی و می می می خوردی(البته شیر من خیلی خیلی کم بود)باز هم تا صبح بیدار بودم و در پی آروم کردن تو.شب سوم دیگه مامان داشت از بیحالی ضعف می کرد قدرت خندیدن هم نداشت با این حال همش فکر تو بودم و اینکه دوباره شب میشه و گریه هات شروع میشه در طول روز خوب بودی شاید روزها آروم کردنت برام راحت تر بود و شب بی طاقت می...
15 آبان 1391

من اومدم

خوش اومدی پسرم پسرم در تاریخ٨/٨/١٣٩١ ساعت ٦:٤٢صبح با وزن٣:٣٠٠ قد ٥١ به روش زایمان طبیعی بدنیا اومد ...
9 آبان 1391