شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

30روزگیت مبارک شکر مامان

1391/9/9 21:55
نویسنده : مامان سمی
506 بازدید
اشتراک گذاری

 

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

پس از گذشت یک هفته که مامانی(مان زهرا)بمارای مراقبت از من و تو مهمون خونمون بود به توصیه بابا محسن و مامانی تصمیم گرفتم چندروزی هم خونه مامانی بریم چندروز مبدل شد به 2هفته چون  تو را در 20روزگی ختنه کردیم و بابا محسن گفت اونجا بمونیم تا مامانم از ما بازم مراقبت کنه پسرم مامانت بعد زایمان یکم دچار افسردگی شده بود و نیاز به حمایت دیگران و محبتشون داشت.

پسر قشنگم بزار برات از این 30روزی که گذشت بگم.همه دوستان و فامیل به دیدنت اومدن و هدیه های نقدی و غیر نقدی برات آوردن البته بیشتر نقدی بود چون می دونستن مامانی و باباجون تو سیسمونی چیزی برات کم و کسر نذاشتن.مامان بزرگ(نیره)برات پلاک طلای زیبا منقش به آیه شریفه وان یکاد خریده بود.مامانی(زهرا)هم برات زنجیر طلا خرید(عکسشو وقتی تو گردنت انداختم حتما میزارم چون الان برات بزرگه گلم)قراره مابقی هدایا نقدی رو برات پس انداز کنیم،روز عید غدیر برات گوسفند عقیقه کردیم .20روزه که شدی برای ختنه بردیمت بیمارستان.خیلی روز بدی بود چون من واقعا اضطراب داشتم و دائما بغض می کردم اما خداروشکر به خیر گذشت الهی فدات بشم که اصلا اذیت نکردی(فقط یه کوچولو روز اول گریه کردی )حلقه ختنه هم روز 10 افتاد(حلقه رو برات یادگاری نگه داشتم)خاله و مامانی(زهرا)هم برای ختنه شدنت دوباره بهت هدیه دادن(دستشون درد نکنه).روز 28 زندگیت برگشتیم خونه خودمون برای من خیلی سخت بود(دلم می خواست مامانی پیشمون باشه)چون دیگه مامانی نیود تا کمکم کنه البته کمک که چه عرض کنم تمام کارهای تورو مامانی انجام میداد من فقط شیرت میدادم.بنابراین برام خیلی سخت بود این دوری و تنها شدن یکباره و چون یکمم دچار افسردگی بعد زایمان شده بود عصرها که میشد دچار استرس میشدم و ناخودآگاه گریه می کردم.شب 29 زندگیت بود که من 1ساعت تمام بی وقفه گریه کردم با وجود اینکه تو در بغلم بودی و با چشمای نازت منو نگاه می کردی اما نمی تونستم خودمو کنترل کنم.بابا محسن خیلی ناراحت شد و دائم بهم دلداری میداد و نوازشم می کرد تا آروم بشم و منو می خندوند اما فایده نداشت بنابراین به عمه زهرا جونت زنگ زد تا بیاد یه شب پیش ما بمونه آخه عمه جون خیلی سرش شلوغه (دوره کارآموزی وکالت میره).عمه و مامانی(نیره)شب 30اومدم پیشمون موندن و خیلی روحیم عوض شد(راستی عمه جون برات 3تا عروسک گوسفند خریده بود.خیلی خوشگلن دست عمه درد نکنه).امشبم که روز31 زندگیته قراره دوباره بریم خونه مامانی(زهرا)تا 40روزگیت بمونیم تا من یکم بهتر بشم و دوباره برگردیم خونه و زندگی 3نفره رو از سر بگیریم راستی مامانی 1کیلو وزن اضافه کرده بودی.خدارو خالصانه شکر می کنم که تورو بهم داده و سالم و سرحالی.از شیرم بگم برات که متاسفانه زیاد نشد و تو عشقم رو سیر نمی کنه.تو هم شیر مامانو می خوری هم شیر خشک.از تغییراتت بگم که دیگه با چشمای نازت حرکت اشیا رو دنبال می کنی و هر ازگاهیم وقتی باهات صحبت می کنیم می خندی راستی تلویزیون دیدنم دوست داری دیگه اینکه عاشق صدای هود آشپزخونه هستی تا هود رو برات روشن می کنم اگر در حال نق زدن باشی آروم می شی و می خوابی(عاشقتیم گنجشک کوچولوی مامان و بابا).خلاصه اینکه خانواده من و خانواده بابا محسن همه عاشقتن(از بس تو ماشاالله شیرینی قندعسلم)

  شکلکهای جالب آروین

چند تا عکس خوشگل از آرتین نازم(ادامه مطلب)

 

 

خوابی راحت و آرام با صدای هود آشپزخانه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

عمهههههه جون
9 آذر 91 23:12
عسللللللللل عمهههههههههههههههه جیگرممممممممم عاشقتممممممم فدات شممم آرتینننننننن


منم دوستت دارم عمه زهرا
عمهههههه جون
9 آذر 91 23:14
آرتیننننننننننننن جونییییییییییییییییییییییی
شقایق(مامان محمد ارشان)
10 آذر 91 16:51
واااااااااااااااااااااای چه پسمل خوشمزه ای
ای جوووووووووووووووووووووووووووونم


ممنونم خاله شقایق جونم
مامان بچه
15 آذر 91 22:56
به سلامتی انشالله خیلی زود این مراحل رو پشت سر بذاری عزیزم


ممنونم عزیزم
مریم مامان سلما
23 آذر 91 3:56
عزیزم مبارک 30 روزه شدنت داری مرد میشی


ممنون خاله جون