شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

یک هفته گذشت

1391/8/15 15:58
نویسنده : مامان سمی
369 بازدید
اشتراک گذاری

 

Hello 
Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5

پسر گلم می خوام برات از این یک هفته ای که گذشت بگم:

شب اول که بیمارستان موندیم و شب اصلا خوب نخوابیدی دائما شیر می خوردی و نق می زدی با وجود اینکه من شب قبلش اصلا نخوابیده بود(از شب تا صبح درد کشیدم تا تو دنیا بیای)اون شبم حدود 1ساعت خوابیدم.شب دوم خونه خودمون بودیم و باز هم مانند شب اول تو فقط گریه می کردی و می می می خوردی(البته شیر من خیلی خیلی کم بود)باز هم تا صبح بیدار بودم و در پی آروم کردن تو.شب سوم دیگه مامان داشت از بیحالی ضعف می کرد قدرت خندیدن هم نداشت با این حال همش فکر تو بودم و اینکه دوباره شب میشه و گریه هات شروع میشه در طول روز خوب بودی شاید روزها آروم کردنت برام راحت تر بود و شب بی طاقت می شدم.بردیمت پیش متخصص اطفال گفت هیج مشکلی نداری خداروشکر.فقط از گرسنگی گریه می کنی گفت می تونیم بهت پستونک و کمی با قاشق نبات داغ بدیم.اون شب هم مثل سه شب قبل باز هم نخوابیدی.روز چهارم برای تست غربالگریت رفتیم باز اونجا با یک پزشک از گریه هات گفتم اون هم همون جرفهای پزشک قبلی رو زد.شب چهارم از راه رسید اضطرابی عجیب بر دل من حکم فرما بود دوست داشتم هرگز شب نشه.دوباره بی خوابی،گرسنگی و گریه دیگه مامان صبرش تموم شد و تورو سپرد به مامانی و خاله و تا خود صبح یک ریز گریه کردمامانی و خاله هم برای آروم کردنت تو شیشه بهت نبات داغ دادن و تا صبح خوابیدی ولی من همچنان گریه می کردم.صبح بود که متوجه شدیم زرد هستی با چشمان ورم کرده راهی بیمارستان شدیم با آزمایش متوجه شدیم زردیت13 است ولی خداروشکر نیاز به بستری شدن نداشتی و دکتر گفت دستگاه فتوتراپی بگیرم و 48ساعت تورو لخت با چشمان بسته زیر دستگاه بخوابونیم(که اون48ساعت یک عمر برای من گذشت چون طاقت دیدنتو تو اون وضعیت نداشتم و با هر بار دیدنت مخفیانه اشک می ریختم) و گفت می تونیم برای آروم کردنت و روان شدن شیر من بهت شیر خشک به عنوان کمکی بدیم.با دادن شیرخشک درسته که به سختی می می مامان رو می گیری اما دیگه گرسنه نیستی و آروم می خوابی و خداروشکر زردیت هم کنترل شد و به7رسید.راستی مامانی روز ششم هم بند نافت افتاد فقط مونده یه پروژه بزرگ دیگه(ختنه) امیدوارم اونم به خیر بگذره .(اما اعتراف می کنم مامانی بچه داری واقعا سخته و اگر کمکها و تجربیات مادر و خواهرم نبود من قطعا کم می آوردم البته محبت و حمایتهای بابا محسن هم خیلی در این زمینه مفید و کارسازه.پس عاشق همتونم و از خدا می خوام شماهارو برام حفظ کنه).

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مریم مامان سلما
15 آبان 91 16:15
سلام عزیزم خوش اومدی به دنیا وبلاگتو دیدم مامانت خیلی برات زحمت کشیده . سلمای منم مثل شما زردی داشت و مجبور شدیم تو خونه زیر دستگاه بخوابونیمش. مامانی ماشاالله آرتین جون خیلی با نمک و نازه خدا براتون حفظش کنه دوست دارم لینکتون کنم اگه مایل بودین بهم خبر بدین خوشحال میشم وبلاگ سلمای من وببینین ونظرتونو بگین


ممنون عزیزم به ما سرزدی.نظر لطفته.خوشحال میشم سلما جون جزو دوستان پسرم باشه
مامان بچه
15 آبان 91 16:37
وای خدای من فکر میکردم بچه که به دنیا بیاد دیگه همه چی راحت میشه این که سخت تر شد


منم چنین فکری می کردم عزیزم اما سخت تر میشه ناگفته نمونه در عین سختی شیرینم هست
roya
15 آبان 91 18:32
سلام عزیزم.خوبی مامانی؟مطالبت خییییلی قشنگ بودن مامانیه مهربون


سلام عزیزم.ممنونم لطف داری.آدرس وبتونو نذاشتین تا منم به شما سر بزنم
شقایق(مامان محمد ارشان)
15 آبان 91 19:49
مامانی ناراحت نباش
اکثر نینیها همینطورن
منم مثل تو همش گریه میکردم اما تازه فهمیدم موقعی که نینی گریه میکنه اگه مامانا آرامش داشته باشن نینی زودتر آروم میشه


اره مامانم همینو میگه منم تمام سعیمو می کنم آرامش داشته باشم اما گاهی کم میارم شقایق جون مخصوصا شبها
مریم مامان سلما
15 آبان 91 21:58
سلام عزیزم لطف کردی به ما سر زدی منم شما رو لینک کردم امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم
مریم مامان سلما
15 آبان 91 21:59
راستی یادم رفته بود بگم عیدتم مبارک سید کوچولو


ممنون خاله جون
مریم مامان ارمیا
16 آبان 91 17:26
سمیه جونم،چقدر اذیت شدی خواهر.
همه بچه ها و مامانا اوایل تا به شرایط جدیدشون عادت کنن یکم اذیت میشن.(انگار چند تا بچه بزرگ کردم ایشالله آرتین جون )


اره عزیزم زمان لازمه تا به روال عادی زندگی برگردم
پگاه مامان آرتین
17 آبان 91 9:27
سلام عزیزم به این دنیا خوش اومدی .مامان وبابا تبریک،ایشالا سایه شما مستدام وآرتین جون پیام آورشادی باشه.عزیزم من تمام نی نی با اسم آرتین رو لینک می کنم چون اسم جوجو خودم آرتینه.فدای تولینکتون کردم http://artinjan90.niniweblog.com
ماهان
20 آبان 91 7:52
ارتین سلام خوش اومدی دایی نمیدونی چه نقشه ها واست کشیدیم من و مامانت. قرار شد هوای دوتایمونو داشته باشه ها اره دیگه بین زیاد مامی سمی رو اذیتش نکنی ها دایی زودتر اماده شو خودمون دوتایی به وقتش یه جورایی حالشو میگیریم هاااااااااا اگه بخواد زیر قولش بزنه ............ارتین دوست دارمممممممممممممممم


چشم دایی علی.منم دوستت دارم دایی جون
پگاه مامان آرتین
21 آبان 91 17:12
کجایی خاله.خوبی.نگران شدم.زودبیااااااااا http://artinjan90.niniweblog.com
مامان بچه
27 آبان 91 11:09
سمیه جون چرا آپ نمیکنی؟ یعنی اینقدر سرت شلوغ شده؟


به زودی آپ می کنم چون خونه مادرم بودیم تازه برگشتیم
پگاه مامان آرتین
29 آبان 91 18:02
سلام عزیزم نیستی .پسرنازما خوبههههههههه.منتظریممممم


ممنون عزیزم بزودی آپ می کنم یکم درگیر بودم
الهه السادات
29 آبان 91 20:37
سلام
هم به شما مامان سمیه و هم به بابامحسن تبریک میگم. قربون آرتین کوچولوی ناز و خوب برم و امیدوارم منو بعنوان خاله الهه یا عمه الهه قبول کنی که مادر و پدرت دوستهای خوبی واسم هستن تا ابد.
خدا حفظتون کنه واسه هم


ممنون الهه جان.حتما آرتین قبول می کنه
مامان کیان کوچولو
7 آذر 91 18:06
عزیزم این لحظات سخت ترین شرایطه انشالله که زود زود خوب بشه... اما واقغاً این دستگاهها برا بچه خووبه ووو نگران نباش ...


ممنون عزیزم.