دغدغه های مادرانه
سلام سوهان عسلی مامان.عزیز دلم می خوام برات از اتفاقات این چند روز اخیر و دلواپسیهام بگم:
چهارشنبه عصر (٢١فروردین)دایی رضا جون بعداز اداره اومد دنبال ما تا بریم خونشون چون بابا محسن عازم سفر سیاحتی از طرف محل کارشون به چندتا از شهرهای ایران بود و این سفرش چندروزی طول می کشید،بنابراین قرار شد ما یک هفته ای خونه مامانی بمونیم تا بابا از سفر برگرده،آرتین خوشگلم تو چند روزی بود که درست شیر نمی خوردی یعنی خیلی کم می خوردی اونم بازی بازی و این منو نگران می کرد بنابراین ٥شنبه عصر(22فروردین) بردمت پیش دکترت،آقای دکتر میدانی مهربون بعد یک چکاپ کلی(البته هردفعه چکاپ کلی از تمام اعضای بدنت انجام میده)وقتی وزنت کرد دید ١٠٠گرم هم در طی یکماه اضافه نکردی و ظاهر امر هم تو کاملا خداروشکر سالم و بشاش بودی حتی حسابی برای دکتر آواز خوندی و خندیدی و دکترت هم طبق معمول باهات بازی می کرد بنابراین بالافاصله آزمایش اورژانسی تست ادرار نوشت و گفت جمعه صبح من کلینیک هستم جوابو حتما بیار ببینم،جمعه صبح این آزمایشو انجام دادیم(البته نمونه ادرار رو تو خونه گرفتم) ١ساعت بعد هم جواب آماده شد(البته کشت ادارات باید ٢٤ساعت می موند)آزمایشو نشون دکتر دادم خداروشکر منفی بود و هیچ ویروسی در کار نبود و دکتر به این نتیجه رسید شیرخشکت بهت نمی سازه که وزن نمی گیری(پسرم تو از اواخر اسفند ماه ٩١ دیگه لب به شیر مامان نزدی و همون یک ذره شیرمم خشک شد)تو ٥ماه شیر سیمیلاک ادونس ١خوردی و تو این ٥ماه واقعا خوب وزن می گرفتی تقریبا ماهی ١کیلو اما از ٢٤ اسفند چون دیگه این شیر آمریکایی وارد نمیشه و متاسفانه هیچ جا گیر نیومد مجبور شدیم شیرتو عوض کنیم و بهت آپتامیل١ بدیم.اما این ١ماه که شیرت عوض شد اصلا وزن نگرفتی وظاهر امر هم حاکی از این بود که از مزه شیرخوشت نمی یاد(انصافا سیمیلاک خیلی خوشمزه بود)،دکتر گفت شیرتو عوض کنیم و غذای کمکی(٢هفته ای تا پایان٦ماهگیت و شروع غذای کمکیت باقی بود) هم شروع کنم(فرنی و سوپ) و برات قطره آهن(irovit)نوشت که شروع به دادن کنم(با وجود اینکه با عصاره توت فرنگی شیرین شده ولی هنوز مزه آهن میده و تو خیلی سخت میخوریش) دوباره بسیج شدیم تا شیر سیمیلاک برات پیدا کنیم البته شماره2 و بالاخره یک داروخانه تعداد محدودی داشت که به هرکسی 5تا میداد که به اتفاق بابا جون،دایی رضا و من هرکدوم 5تایی گرفتیم البته این تعدا کفاف تقریبا 2ماهتو میده تا ببینیم بعد از 2ماه چه شیری بهت بدیم(این دوماهو امیدوارم جبران کسری وزنت بشه)از وقتی شیر سیمیلاک می خوری اشتهات مثل سابق شده(خدایا هزاران بار شکرت)گل مامان 23فرودین شروع اولین غذای کمکیت بود(فرنی)و روز بعدشم سوپ(سوپت شامل سیب زمینی،هویج،پیاز،برنج و سینه مرغه البته خودمم یکم نمک میریزم تا یکم طعم دار بشه)متاسفانه هیچ عکسی از اولین غذا خوردنت ندارم چون بابا محسن دوربینمو برده بود و منم چون فکرم حسابی درگیر بود اصلا به فکرم نرسید با گوشیم ازت عکس بگیرم(البته حوصله اینکارم نداشتم)،بنده خدا بابا محسن هم تو شهر غریب همش نگران تو بود و دائم جویای حالت میشد،خلاصه اینکه سه شنبه هم جواب کشت ادرارت رو گرفتم و خداروشکر اون هم منفی بود و خدارو هزاران بار شکر کردم و خیالم راحت شد و بالافاصله نذرم رو ادا کردم ،دکترت هم گفت یکماه دیگه بریم پیشش تا ببینیم چقدر وزن اضافه کردی،در حال حاضر که خوب شیر می خوردی و غذا هم خوب می خوری البته سعی می کنم هر روز بهت فرنی و سوپ ندم تا طعمش برات عادی نشه و دیگه لب بهشون نزنی(تجربه مامانها ثابت کرده،امان از دست شما وروجکها)،راستی پسرم به صلاحدید خودم بهت بستنی و چای خیلی کمرنگ هم میدم عاشق بستنی و چای هستی و کمی سیب رنده شده هم میدم(زیاد تو غذا دادن بهت وسواس به خرج نمیدم چون هرچی حساس تر باشی بدتره)،حالا بابا محسن قرار باز هم از چندتا داروخانه اطراف محل کارش پرس و جو کنه ببینه شیرخشک سیمیلاک ٢دارن اگر پیدا نکردیم احتمال زیاد شیرخشک ببلاک بهت میدم(تا ببینیم چی پیش میاد)،فقط اینو بدونم جون من و بابا محسن به جون تو بستست شیرینم.
کلام آخر:مادر بودن با تمام زیباییهایش واقعا سخت و دشواره از همین جا به مادرم می گویم بابت تمام زحمتهای که برای پرورش دادنم کشیدی متشکرم هرچند حالا که یک مادرم می دانم هزاران بار تشکر کردن هم در مقابل آن همه زحمات کم است،دوستت دارم مادر عزیزم.
حالا یه چندتا عکس خوشگل از آقا آرتینم