ورود به 5 ماهگی
پسر خوشگلم ورودت رو به ماه پنجم زندگیت تبریک میگم(البته با ١٠ روز تاخیر).
بعداز اینکه واکسن پایان 4ماهگیتو به اتفاق من ،مامانی و بابا محسن زدیم عصرش به اتفاق مامانی و بابا جون رفتیم خونه مامانی چون قصد داشتیم 10روزی رو اونجا بمونیم تا مامان به خرید عید و آرایشگاه برسه خوب با تو گل پسر کمی اینکارهارو انجام دادن سخته بنابراین تورو به مامانی می سپردم و به کارام می رسیدم.١٠روزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت خاله با بچه هاش اومد پیشمون،خونه عمه های مامان رفتیم(مامان ٣تا عمه داره که خیلی ماهن و خیلی هم دوستشون داره بزرگتر که شدی باهاشون بیشتر آشنا میشی)،تو گل پسرم هم اصلا غریبی نمی کردی و به محض ورودت به خونه هاشون براشون می خندیدی و آواز می خوندی و دل همه رو می بردی(قربون تو پسر خونگرم و دوست داشتنی)دایی رضارو هم خیلی دوست داری.یکی از اون روزها که اونجا بودیم دایی رضا آماده شده بود بره اداره(حدود ساعت٦صبح)وقتیکه دید تو بیداری(برای شیر خوردن بیدار شده بودی)اومد پیشت تو هم یه خنده خوشگل( کله صبحی )نثارش کردی و کلی اونروز با خنده شیرینت دایی رضا انرژی مثبت گرفت.قبل از خوابیدن شبانه هم همیشه با دایی رضا کلی بازی می کردی و حسابی براش آواز می خوندی،خلاصه اینکه به قول بابا محسن اون ١٠روز حسابی خوش گذروندیم.
از واکسنتم بگم که خداروشکر مثل واکسن ٢ماهگیت اذیت نشدی و با خوردن قطره استامینوفن هم می خوابیدی و خداروشکر تب هم نکردی وزنت هم ٧،٦٠٠کیلوگرم و قدت٦٧ شده بود(ماشاالله).
آرتینم به شروع سال جدید(١٣٩٢)١١ روز باقیست و این سال جدید بهترین سال برای من و بابا محسنه چون تو کنارمونی و شیرینی بخش روزهای زندگیمونی.
خواب عمیق گلکم بعد از انجام واکسن و خوردن قطره استامینوفن(الهی مامان فدات بشه که وقتی وارد مرکز بهداشت شدی به یکباره شروع به آواز خواندن کردی،اون لحظه دلم کباب شد آخه اون شادی معصومانه ات چند لحظه طول نکشید و با فرو رفتن سرنگ به پات تبدیل به گریه شد)،منو ببخش عزیزکم چاره ای نیست برای سلامتیت باید تحمل کنی(البته از این واکسنهای دردناک در آینده چیزی به یادت نخواهد اومد).
دوستت دارم کوچولوی دوست داشتنیم