ستاره ی خونم شدی، تو وصله ی جونم شدی
آرتینم یکشنبه ٧اسفند ماه سال گذشته(ساعت11ظهر)بهترین روز زندگی مامان بود چون اونروز مامان جواب آزمایش بارداریشو گرفت و فهمید تو کوچولوی دوست داشتنی تو دلش خونه کردی.بابا محسن ٤اسفندماه بود که چشمشو عمل لازیک کرده بود و ١هفته ای رو مرخصی گرفته بود و خونه استراحت می کرد،بنابراین مامان خودش به تنهایی با یه دنیا امید(مامان یقین داشت که تو رو خدا بهش هدیه داده) راهی آزمایشگاه شد.هیچ وقت چهره خانم لطفی( دکتر آزمایشگاه )از ذهن مامان پاک نمیشه وقتی خواست جواب رو به من بده ابروشو بالا انداخت و یه خنده خیلی کوچولو کرد(مثلا می خواست من نفهمم اما قیافشو تابلو کرد)،دیگه طاقت نیاوردم ازش پرسیدم جواب چیه؟گفت می خوای مثبت باشه یا منفی،مامان گفت قطعا مثبت،بهم گفت مثبته و به مامان بخاطر ورود تو فرشته کوچولو تبریک گفت، همون موقع که مامان داشت از خوشحالی بال در می آورد یه زن و شوهر جوانی اومدن برای گرفتن جواب آزمایش(از قیافشون معلوم بود بی صبرانه منتظر ورود بچه هستن)اما متاسفانه جواب تست خانم منفی بود.مامان جون نمیدونی چقدر ناراحت شدن ،مامان هم براشون ناراحت شد و دعا کرد هرچه زودتر نی نی دار بشن(امیدوارم تا الان به لطف خدا بچه دار شده باشن ).با خوشحالی از مسیر آزمایشگاه تا خونه به مامانی زهرا،خاله جون،دایی جون و دوستانم که منتظر جواب بودن خبر دادم.وقتی رسیدم خونه به بابا گفتم جوابو گرفتم،بابا گفت نتیجه چیه؟گفتم حدس بزن،گفت نکنه مثبته؟!منم گفتم بلههههههه،بابا شوکه شد گفت مگه میشه به این زودی در عرض ١ماه،گفتم کار خدا نشد نداره(من همیشه آرزوم بود و از خدا می خواستم سریع بیای پیشمون)،بابا محسن چندروزی تو شوک این خبر بود ،اما بالاخره پذیرفت تو پسر ناز اومدی تو دل مامان تا کلبه عشقمونو با ورودت با صفا تر کنی(مامان جون ببخش که طولانی نوشتم آخه می خواستم تورو ببرم به حال و هوای اون سال و توهم شریک شادی من باشی،چون هنوزم وقتی یادش می افتم از ته دل خوشحال میشم و خداوند بزرگ رو بخاطر این موهبتش شکر می کنم).
اینم تصویر برگه آزمایش،پسرم این نوشته ها که با خودکار روی برگه هست محاسبات خانم دکتر برای بدنیا اومدنته،تاریخی که خانم دکتر دباغی بهم اعلام کرد 6 آبان بود،تارخ آقای دکتر صدری(سونوگرافی) 9 آبان بود و تاریخی که مامان آرزو داشت بدنبا بیای 8 آبان بود،الهی مامان فدات بشه که آرزوی مامانو برآورده کردی و از خدا خواستی 8 آبان بیای تو آغوشم،ممنونم عزیز مامان.
اینم چندتا عکس خوشگل از ستاره خونم
نور چراغ خونه ی این دل دیوونه تویی
ماه تویی مهر تویی عزیز دردونه تویی
آومدی شبای عمرم و چراغونی کنی
خوش قدم با هر قدم غمامو قربونی کنی
ستاره ی خونم شدی تو وصله ی جونم شدی
واسه شبای زندگی ستاره درمونم شدی
چشم و دل حریصم از دیدن تو سیر نمیشه
راز و رمز عشق تو این جوری تعبیر نمیشه
دعای خیرمو میخوام سرمه ی چشمونت کنم
از هر چی چشم بد که هست یه جوری پنهونت کنم