شروع گردش دو نفره
عشق مامان چندروزی تو هفته ای که گذشت باهم عصرها می رفتیم بیرون(داخل شهرکمون)،آخه شما عاشق بیرون رفتنی،بردمت جاهایی از شهرک که وقتی شما تو دل مامان بودی هر روز اون مسیر رو پیاده روی می کردیم،یادش بخیر در طول راه همش باهات حرف میزدم از محیط اطراف برات می گفتم تا شما هم تو لذت اون پیاده روی با من شریک باشی،حالا هم در کنارمی بازم برات حرف میزنم اما دیگه بهم توجه نمی کنی همش حواست به اطرافته مخصوصا اگر تعدادی از بچه هارو در حال بازی ببینی میخکوب اونها میشی و دوست داری از کالسکت بیای پایین(قربون تو پسر ناز که عاشق بازی کردنی)تو عکسهای که ازت گرفتم هم مشخصه که اصلا به دوربین توجه نکردی با وجود اینکه مدام صدات می کردم،این هفته ای که گذشت هوای تهران سرد بود بنابراین نمی تونستیم بیشتر از ١ساعت بیرون باشیم چون من نگران شما گل نایاب بودم که یک وقت سرما نخوری،باوجود اینکه بهت لباس گرم پوشنده بودم اما دست و صورت سرد سرد میشد،انشاالله در روزهای آینده که هوا رو به گرمی میره بیشتر بیرون می مونیم،عزیز مادر اینو بدون منو و بابا هرکاری از دستمون بربیاد برات می کنیم تا شما خنده به لبت بیاد و از زندگی لذت ببری،چون شما معنا بخش زندگی و تکمیل کننده عشقمون هستی.