شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

به وبلاگ شاهزاده پاییزی ما خوش آمدید

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُلَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَالَمین

اندراحوالات چند ماه گذشته آرتین جونم

سلام به دوستان گلم یا بهتر بگم مامانهای مهربون.ممنون از لطف همگی که در این چندماه که وبلاگ آرتینی به روز نبود با کامنتهاتون جویای حالمون میشدین،بنا به درخواست شما(علیرغم میل باطنی)این پست رو گذاشتم وچون برام پیغام گذاشته بودین و خواستین از گل پسرم لااقل یه پست بذارم تا از احوالش باخبر بشین،بنابراین من هم به درخواست شما دوستان خوبم(مخصوصا شقایق جون مامان آرشا و الهه جون مامان یاسان)این پست رو گذاشتم. رویدادهای مهم زندگی چندماه گذشته آقا آرتینم: پایان ٧ماهگی:شروع چهار دست و پا رفتن پایان ٨ماهگی:ایستادن به طور مستقل به مدت چندثانیه و راه رفتن به کمک اشیا خانه و انجام کاری چون دس دسی،سر سر...
26 مرداد 1392

برنامه های مورد علاقه آقا آرتینم

    برنامه های که با پخششون از تلویزیون دردونم میخکوب اونها میشه(حتی اگر در حال نق زدن، بی تابی یا شیطنت باشه)   تیتراژ پایانی سریال بالهای خیس از شبکه یک سیما که متاسفانه این سریال تموم شد برنامه کودک تپلوها از شبکه پویا پخش تصاویر شهدا نزدیک اذان قبل از پخش قرآن از شبکه پنج سیما پخش قرآن قبل از اذان از شبکه پنج سیما و قیافه گل پسر من هنگام پخش این برنامه ها   ...
26 ارديبهشت 1392

قدردانی از محبت دوستان

  دوستان خوبم از اینکه منو با کامنتهای زیباتون بابت روز مادر و زن خوشحال کردید یک دنیا ممنونم و شرمنده هستم که نتونستم من هم چنین روز باشکوهی(ولادت بزرگ بانوی جهان حضرت فاطمه (س) )را به دوستان خوبم و یا بهتر بگم مامان های مهربون تبریک بگم(پوزش من رو پذیرا باشید،دلیل نذاشتن کامنت برای تک تک شما منزل نبودنم و دسترسی نداشتن به نت بود). از همین جا با تاخیر چندروزه به همه دوستان وبلاگیم به خصوص کسانی که به یادم بودن تبریک میگم. اسامی دوستانی که برام پیغام تبریک گذاشتن( از همگی ممنونم و از همین راه دور می بوسمتون): ترنم عزیزم(مامان نی نی آینده)شقایق(مامان آرشا جونی)،الهه(مامان یاسان جونی)،مریم...
13 ارديبهشت 1392

آلوچه مامان و بابا

   دیشب بابا محسن آلبالو خشک(البته آب هم داشت) خریده بود باهم بخوریم(آخه منو بابا عاشق اینجور ترشیجاتیم)شما گل پسر هم بغلم بودی در جعبه رو که باز کردم و اولین دونشو خوردم تو برگشتی دهن منو نگاه کردی منم از گلوم پایین نرفت بنابراین انگشتمو مالیدم به آب ته ظرف و گذاشتم دهنت،از مزه ترش و شوری که داشت خیلی خوشت اومد( با خوردنش قیافت خیلی دیدنی میشد و کلی اون موقع بهت خندیدم)و همش می خواستی بهت بدم،٣باری انگشتمو زدم بهت دادم اما ترسیدم اذیتت کنه بنابراین منو بابا مقداری ازش خوردیم و سریع برش داشتیم آخه دلمون نمی اومد تو نظاره گر خوردمون باشی،بابا محسن هم چندتا عکس در اون حال ازت گرفت،قربون اون قیافت نازنین پسرم. ...
6 ارديبهشت 1392

شروع گردش دو نفره

عشق مامان چندروزی تو هفته ای که گذشت باهم عصرها می رفتیم بیرون(داخل شهرکمون)،آخه شما عاشق بیرون رفتنی،بردمت جاهایی از شهرک که وقتی شما تو دل مامان بودی هر روز اون مسیر رو پیاده روی می کردیم،یادش بخیر در طول راه همش باهات حرف میزدم از محیط اطراف برات می گفتم تا شما هم تو لذت اون پیاده روی با من شریک باشی،حالا هم در کنارمی بازم برات حرف میزنم اما دیگه بهم توجه نمی کنی همش حواست به اطرافته مخصوصا اگر تعدادی از بچه هارو در حال بازی ببینی میخکوب اونها میشی و دوست داری از کالسکت بیای پایین(قربون تو پسر ناز که عاشق بازی کردنی)تو عکسهای که ازت گرفتم هم مشخصه که اصلا به دوربین توجه نکردی با وجود اینکه مدام صدات می کردم،...
6 ارديبهشت 1392